بز کشی


سور بز تموم شد. خیلی لذت بخش بود، انگار بعد از یک عمر دیدن لیگ دسته یک ایران، بشینی کالچیو رو ببینی. نکته های زیادی تو کتاب بود که از کشف کردن و خوندنش خیلی لذت بردم. اولیش شاید این باشه که میتونی خودتو راحت به دست نویسنده بسپاری تا هر جا می خواد ببردت. کاری که اغلب با نویسنده های ایرانی نمی شه کرد برای اینکه منظورم روشنتر بشه یه مثال می زنم: تو رمان پاگرد تا آخر کتاب نمی شه متوجه شد که شخصیت پزشک و ویلیام و اون بچه و بیژن یه نفر هستن و وقتی آخر کتاب متوجه این مسئله می شیم خیلی سخته که اون سادگی و مهربونی و دلسوزی پزشک دهکده رو با خشونت سرباز یه جا جمع کنیم و یا بهتره بگم اصلا جمع شدنی و قابل باور نیستن. اما تو سور بز میدونستی اگر اینجا تفنگی آویزوون میشه بعدها قراره ازش استفاده درستی بشه و لازم نیست توئه خواننده گره هایی رو که بر اثر اشتباه نویسنده  تو داستان افتاده باز کنی.
دومی استفاده از یه نوع تدوین سینمایی بود. فرض کنید چند نفری در اتاقی جمعن و شخص A مشغول تعریف کردن داستانی برای بقیه است و با شروع تعریف داستان ما بی واسطه با داستان روبرو میشیم ، انگار نویسنده جای خودشو به اون راوی داده. بعد یکی از افراد حاضر در اتاق سوالی میپرسه و ما باز به اتاق برمی گردیم تا فراموش نکنیم این داستان رو شخص A داره تعریف میکنه و بعد باز به تعریف داستان بر می گردیم و این حلقه تکرار میشه. خود این تکنیک هم زیبا اجرا شده هم خوب در داستان جا افتاده. به اصطلاح داستان این نوع  تکنیک رو میطلبیده.
سومی بر می گرده به ساختار رمان. یوسا با استادیت تموم و ریزبینی (لذت بخشی ) تونسته نشون بده که اجزا بی اهمیت چه طور میتونن یک کل با اهمیت رو تشکیل بدن. اینو نمیتونم روشنتر توضیح بدم. یوسا خونده ها میفهمن من چی میگم  
چهارمی نوع شخصیت پردازی شخصیت های حاشیه ای رمان. تو خیلی از داستان ها آدم های حاشیه ای، شخصیت هایی هستن که پرداخت درستی نشدن. بازم مثال میارم از پاگرد: شخصیت دانشجوی انجمن اسلامی و نوش آفرین اصلا پرداخته نشدن و در حد سابقه ذهنی خواننده از این دست آدمها باقی میمونن. اما اینجا با به کار بردن حجم خیلی کمی و بدون خارج شدن از اصل داستان شخصیتشون پرداخته وقابل باور میشه.
اما تنها ضعف رمان هم به نظرم در طولانی شدن بیش از حد فصل های میانی بود و خستگی خواننده.

لینک های مرتبط:
{ نوشتن دیکتاتورها - شرق } 
{ پایان یک دیکتاتور - کاپوچینو (رحمت الله) }

{«سور بز» جشنی برای تمام فصول }
{پنجره پشتی خوابگرد }

چگونه یک "زن زیادی "بسازیم یا ساختن فیلم فمینیستی در یک دقیقه

 
 خب اول احتیاج به یک زن ترجیحا باسواد داریم که میتونه مستقل زندگی کنه و اساسا احتیاجی به هیچ مردی نداره . اما به خاطر حرف در و همسایه یا فشار خانواده مجبور شده ازدواج کنه . با کی؟خب اینم روشنه، یک مرد بی سواد ترجیحا بازاری با مقادیری سبیل و پشت مو و حرفهای دم بازاری .حالا همه چی حاضره برای اینکه مرد به زن زور بگه و زن هم در حال لباس روی بند انداختن در نهایت مظلومیت اشک بریزه. چه جوری باید زور بگه؟ میتونه روش اسید بپاشه یا مزاحمش شه؟ نه این ایده قدیمی ایه و مال خواستگارای سمج.مثلا میشه پای زن سوم روهم وسط کشید و مرد در کمال پررویی با اون رابطه داشته باشه و زن هم فقط اشک بریزه ( میشه این نما رو با نمای درشت چهره زن و یک موسیقی اشک درآر ساخت ) .
بعد از اینکه اشک هاش تموم شد (و یک ساعت از فیلم گذشت) یهویی زن فیلم یادش بیاد که میتونه اعتراض کنه . اینجوری: کافیه اتفاقا همراه شوهرش و اون زن سوم سفر کنن و اتفاقا جاده بند بیاد و مجبور بشن شب تو یه بیغوله ای بمونن و اتفاقا یک بنده خدایی آدم بکشه و اتفاقا زن شب خوابش نبره و اتفاقا همون آقای قاتل رو ببینه و با دوتا دیالوگ هم دیگه رو بفهمن و قرار بشه آقای قاتل انتقام مظلومیت ها رو بگیره ( توجه کنین که تکیه گاه بازم یه مرد دیگه اس ).و بعد میتونیم سر صبر و با تفصیل فراوان ( چیزی که زیاده حوصله!) با شنیدن سرگذشت قاتل و زن سوم و مرد ، مدت زمان فیلم رو زیاد کنیم. و در آخر هم که مرد داستان ارزش مردن نداره پس همینجوری ول میشه  و آقای قاتل هم طی یک عملیات خود درگیرانه پاش پیچ می خوره و میره رو اسلحه اش و میزنه خودشو میکشه و زنهای فیلم هم به رهایی میرسن.
 در ضمن میشه یه مرد خوب هم به فیلم اضافه کرد تا انقدر منتقدها غر نزنن چرا فیلمتون مرد خوب نداره . مرد خوب میتونه یه افسر پلیس با احساس و زخم خورده روزگار (با صدای کارآگاه رکس!) باشه که هروقت لازمش داشتیم کنار آتیش گشت بازرسی باشه و تیکه های فلسفی بپرونه. اگرم شباهتی به پلس های واقعی نداد چه اهمیتی داره ؟ بالاخره فیلم محلی برای وقوع اتفاقاتی که در واقعیت امکان وقوع ندارن.


adabe bi gharariچند شب پیش "آداب بی قراری" یعقوب یادعلی رو خوندم و زیاد خوشم نیومد. رمان، داستان مردی که نمی خواد پای بند زندگی زناشویی بشه و از طرفی هم حالا که چند سال از زندگی مشترکش می گذره نمی دونه چی کار باید بکنه. برای خلاصی تصمیم میگیره صحنه کشته شدن خودشو بسازه و صورت مسئله رو پاک کنه. فصل بعدی، داستان ادامه زندگی مجردی مرد بعد از مرگ دروغیه. و فصل بعد که همون فصل آخر نه ادامه منطقی فصل دو و نه یک. انگار  مرد از تصمیمش برای صحنه سازی منصرف شده ولی  تمام اتفاقات فصل دو هم براش رخ داده. چیزی که منطقا نمیتونه درست باشه. هرچند باید باز هم بخونم تا نکات بیشتری دستمو بگیره و داستان روشنتر بشه اما فکر می کنم رمان، پتانسیل این بازخوانی ها رو (برای من) نداره.


پنجشنبه اتفاق جالبی افتاد : تو کتاب فروشی امام -عبدالله کوثری رو دیدم و چند دقیقه ای حرف زدیم از یوسا و کتابایی که ترجمه کرده و واقعا مجذوب شخصیت دوست داشتنی اش شدم. و خوشبختانه من کم حرف این بار برای پیش بردن صحبت زحمت چندانی لازم نبود بکشم بس که استاد دهن گرمی داره. از کتاب فروشی که بیرون آمدم برای چند دقیقه ای به مشهدی بودنم افتخار کردم!

هی این واقعا جالبه:‌ کشف دهمین سیاره .

آخی امشب کاری ندارم که قرار باشه فردا تحویل بدم. پشه بند میبندم و سور بز رو هم بر میدارم و با مستر یوسا تو هوای آزاد عشق بازی می کنیم. جای شما هم اصلا خالی نیست، ایوون خونه به اندازه دو نفر بیشتر جا نداره. با عرض شرمندگی.

ویژه نامه گلشیری

golshiri 
شرق ویژه نامه ادبی چاپ کرده به نام ادب نامه که این اولین شماره اش کاملا اختصاص داره به هوشنگ گلشیری. یک مصاحبه راجع به جزئیات زندگی گلشیری که مثل همیشه با فرزانه طاهری انجام شده،  یادداشت رضا قاسمی و مقاله های عباس میلانی و ابوتراب خسروی -نوشته هایی که حیف   " گلشیری خوانده ها" از دست بدن. و چند مقاله و نوشته دیگه که اکثرا حول شخصیت گلشیری نوشته شده و تنها مقاله ای هم که به نویسنده و کارهای اجتماعی اش تاخته، نوشته یار علی پور مقدم-. در مجموع این شانزده صفحه رو از دست ندید.

{ جوانمرگی پیر ما - ادب نامه شرق }

روزمره

دارم آهنگ پدر خوانده رو گوش میدم، قبلش هم داشتم پدر خونده قسمت سوم رو می دیدم و قبلش هم طعم گیلاس. البته نصف طعم گیلاس، چون وسط های فیلم پدر خوانده شروع شد. پدر خوانده دوساعته با تدوین دوباره برادران زحمت کش صدا و سیما. خب ولی همین فیلم تیکه پاره با دوبله فاجعه هم ارزش دوباره دیدن رو داشت. واقعا مگه میشه لذت دیدن بازی آل پاچینو رو از دست داد؟ سکانس هایی مثل سکانس اعتراف مایکل یا سکانس فریاد بی صداش.

دوباره می خوام برم سراغ ادبیات آمریکای جنوبی. این بار با یوسا، سور بز. اصلی ترین دلیلی که تا حالا طرفش نرفتم اینه که حیفم اومده پول دو جلد کتاب رو بدم ولی یک جلد بگیرم! البته کماکان هم حیفم میاد اما برای یه دو ماهی قرار نیست اجاره خونه بدم. حالا دارم با لذت،ذره ذره ، خرجش میکنم.