-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 شهریورماه سال 1385 00:50
خب به نظر میرسد کرم نوشتن و خوانده شدن به این سادگیها دست بردار نیست لذا خداحافظ ایکاروس ِ عزیز و سلام موسیقی آب گرم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 تیرماه سال 1385 01:34
اینجا تعطیله، تا زمانی که حس و انگیزهی نوشتن برگرده.
-
یادآوری وبلاگی
جمعه 26 خردادماه سال 1385 02:18
بعضی وبلاگها هستند که حیفام میاد تنها لینکی بهشون بدم و رد بشم. نمونهاش وبلاگ خانم بربرانی. از نظر اینترنتی سایتاشون حتی برای خوانندهی ادبیاتی چندان جذابیتی نداره. فونت نه چندن زیبا؛ نوشتههای خیلی طولانی (اینجا اینترنتِ با استانداردهای خودش) و آپدیت کردنهای با زمان طولانی. اما اگر پر حوصله باشید و علاقهمندِ...
-
هنر نزد ایرانیان است و...
چهارشنبه 24 خردادماه سال 1385 03:01
باخت تیم ملی ناراحتام کرد اما اتفاقاتی که بعد از اون رخ داد بدجوری اعصابم رو خرد کرد. همه شمشیرها رو کشیدند و به خون میرزاپور و دایی تشنهاند. این چند روزه انواع اساماس با مضمون پایین تنهای در وصف دایی و میرزاپور به دستم رسیده. روزنامهها، اگر خط قرمزی وجود نداشت رسماً فحش زیر و بالای این دو نفر رو سر میدادند،...
-
کمی از زندگی
جمعه 19 خردادماه سال 1385 19:43
این روزها احساس میکنم در خلا (همزهی کیبرد نمیدونم کجاست لذا میتونید این کلمه رو خلا = دستشویی هم بخونید، فرقی نمیکنه) زندگی میکنم. مثل این ایستگاههای فضایی، دیدید همهچی معلق ِ و خود یارو فضانورده هم در حالیکه لبخند احمقانهای زده در حال چپه شدنه؟ البته من سعی میکنم اون لبخند رو برای اطرافیانم حفظ کنم. اما...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 خردادماه سال 1385 01:20
لذتی بالاتر از خوابیدن زیر یک آسمون صاف دور از شهر وجود داره؟ باید برای این حسی که بهم منتقل میکنه اسم خاصی بذارم. یک اسم که فقط این حس رو نشون بده و مربوط به یک سری برداشتهای دیگه نباشه. اِنقدر عظیم و زیبا و آرامش دهنده و مخوف که، که نمیدونم چی. فقط میتونی تماشا کنی، قدرت فکر کردن رو از دست میدی. چه بهتر. اِنقدر...
-
سهگانه نیویورک: شهر شیشهای (2)
یکشنبه 14 خردادماه سال 1385 17:44
1.استر در فصل اول خواننده رو با نفر ِ اصلی داستان و همچنین دیدگاههای خودش آشنا میکنه. حالا وقتشه که نفرات بعدی وارد داستان بشند و داستان کمکم بافته بشه. اما فصل دوم که فصل معرفی پیتر استیلمن هست از ضعیفترین قطعات کتاب درآمده و بدجوری ساز خودش رو میزنه. پیتر انسان عادی نیست و چون نمیتونه مانند بقیه ارتباط برقرار...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 خردادماه سال 1385 01:40
هشتصد تا متن نوشتم که چهجوری به این وبلاگه رسیدم و حال خودم قبلاش چهطور بوده و بعدش چی شده و اینها. تماماش پر بود از این من ِ لعنتی. آقاجان اگر دوست دارید بهترین هایکوهای اریژینال روی وب رو بخونید به این وبلاگ سر بزنید. یک کلام: معرکهاس. با اجازهی خانم آموزگار چهار قطعه از شعرهاشون رو اینجا میگذارم. جستجو بی...
-
سهگانهی نیویورک: شهرشیشهای (1)
پنجشنبه 11 خردادماه سال 1385 02:35
۱. در اولین صفحهی رمان ایدهای مطرح شده که استر تا آخرین کار ش اون رو حفظ کرده: ...فهمید که هیچ چیز واقعیتر از شانس نیست. هرچند این هم مدتها بعد معلوم شد. اوئل فقط این رخداد و عواقب آن در کار بود. مهم نیست که ممکن بود طور دیگری هم باشد یا همه چیز با اولین کلماتی که از دهان آن غریبه بیرون میآمد از قبل مشخص شده...
-
۱. اطلاعات اولیه
سهشنبه 9 خردادماه سال 1385 02:30
پل بنجامین آستر نویسندهی پنجاه و نه سالهی آمریکایی است. در سن بیست و سه سالگی از دانشگاه کلمبیا فارغالتحصیل شده و به فرانسه رفته و برای چهار سال به ترجمه از فرانسوی میپردازه. با بازگشت به آمریکا شروع به انتشار کارهاش میکنه که شامل شعرها، مقالهها و ترجمهها میشه. دوبار ازدواج کرده که هم همسر فعلی و هم قبلیاش...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 خردادماه سال 1385 01:37
واقعاً روم نمیشه بازهم چسناله کنم که چه فایده از این وبلاگ نوشتنها. مدام درگیر اینم که چی رو میخوام به خودم یا بقیه ثابت کنم. بد یا خوب، فعلاً انگیزهام از نوشتن همین ده پونزده نفر خوانندهای هستند که هر روز به اینجا سر میزنند. در این لحظه، اصلاً نمیتونم حال نویسندههایی که برای خودشون مینویسند رو درک کنم. یک...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1385 01:36
خب آهنگهای خفنگ بسه. کمی هم آهنگ عاشقانه و آروم. در بین آهنگهای روی هاردم فقط و فقط به سه عدد آهنگ غیر خفنگِ عاشقانه برخوردم! که هر سه هم از اِلتون جان بود. کلیپ این آهنگِ You gotta love someone هم مثل آهنگاش قشنگه. حیف که نمیتونم اینجا بگذارماش. + اگر از همین فردا صبح ترکیب جنسیتی بلاگرها عوض میشد، یعنی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 اردیبهشتماه سال 1385 16:03
یادم میاد زمانی با ژینا بحث میکردیم که طرز برخورد گلشیری با نویسندههای آماتور درست بوده یا نه. ژینا معتقد بود که این نوع برخورد ممکنه باعث دلسرد شدن اون فرد بشه و طرف کلاً نویسندگی رو بگذاره کنار. من ولی میگفتم در جامعهای که هر کسی مادرزاد خودش رو نویسنده و شاعر میبینه، این نوع برخورد، بهترین و راهگشاترین...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 اردیبهشتماه سال 1385 19:56
در راستای دو پست قبل مطلب دیگهای هم باید اضافه کنم. در برابر این حجم عظیم مطلبی که به اسم روزمرگی روی وب میفرستیم، چند خط مطلبِ ماندگارتر یا کاربردیتر نوشتیم؟ روشنتر بخوام بگم باید ارجاع بدم به ویکیپدیا و صفحات مربوط به نویسندگان. مثلاً اینجا صفحهی مربوط به سلینجره که توسط کاربرهای انگلیسی زبان نوشته شده. اما...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 اردیبهشتماه سال 1385 02:24
اگر این کتابها نبود، من وجود داشتم؟ آدمهایی هستن که حرفِ تازهای برای گفتن دارن یا حداقل همون حرف قدیمی رو قشنگ تکرار میکنن. آدمهایی هم هستن که حرفی ندارن، اما خوندن حرفهای بقیه به حرفاشون میاره. یعنی اگر اون دستهی اول آدمها نبودن این دستهی دوم ساکت میموندن. من جزو دستهی دوم هستم. حرفی ندارم برای گفتن....
-
جنگل واژگون
چهارشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1385 21:44
اول قصد داشتم از این داستان بنویسم. بعد از اینکه کمی عمیق تر شدم به این نتیجه رسیدم که من هنوز نمیدونم چرا از سلینجر ِ نویسنده خوشم میاد و چرا از داستانهاش لذت میبرم. نقدِ روشنگر و حرف تازهای هم دربارهی این نویسنده اینطرف اونطرف نخوندم. اغلب تعریف و تمجید بوده و ستایش. حالا تصمیم دارم که از ظرفیتهای این...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1385 00:39
آهنگ این هفته از گروه اوهامِ و از آلبوم جدیدشون، آلوده، انتخاب شده. البته اینکه میگم آلبوم جدید، چندان هم جدید نیست ولی چون مثل آلبوم قبلیشون روی اینترنت قرار نگرفت، اکثراً موفق به شنیدنش نشدن. قرار بود به دلایل مالی و غیره این آلبوم فقط روی CD عرضه بشه و هر چند وقت یک بار یکی از آهنگها برادکست بشه که فقط دو آهنگ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1385 00:55
اگر هنوز به نمایشگاه نرفتید یا میخواید بازهم برید یک پیشنهادِ توپ دارم. فصلنامهی فارابی ویژهنامههایی در موضوعات مرتبط با سینما چاپ میکنه که واقعاً هوسانگیزند. مثلاٌ ویژهنامهی وودی آلن در 450 صفحه و با کلی نقد و مطلب و از همه جالبتر با متن کامل سه تا از فیلمنامههاش. یا ویژهنامهی روانکاوی و سینما در همون...
-
صورت برداری های یک کرم کتاب (جلد دوم)
سهشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1385 00:52
-کتابهای جدید (یا کتابهایی که تا به حال ندیده بودم) ده گفتگو، ترجمه از احمد پوری، نشر چشمه.مصاحبههایی با ده نویسنده از قبیل همینگوی و فاکنر و تعدادی نویسنده شوروی سابق. توضیح: کتاب چاپ دوم ِ و در سال 1381 چاپ شده. بیبال و پر، وودی آلن، ترجمه م.آزاد. چاپ ماهریز. طبق معمولِ ماهریز طرح جلد این کتاب هم جلب توجه...
-
صورت برداری های یک کرم کتاب
یکشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1385 19:23
-کتابهای جدید (یا کتابهایی که تا به حال ندیده بودم) دو کتاب از کازوئو ایشی گورو: اولی "هرگز رهایم مکن" چاپ ققنوس و دومی منظرهی پریده رنگ تپهها چاپ نیلا. توضیح: غرفهی نیلا تقریباً در حال مگس پروندن بودن و برخورد فروشنده خوب بود. در مقابل ققنوس با وسعتی چهار برابر نیلا غلغله بود و برخورد کارمندهاشون بازاری بود....
-
دیدار با نون دال ب
یکشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1385 01:08
یکی از اتفاقاتِ خوب نمایشگاه دیدن ِ نجف دریابندری بود. در غرفهی انتشاراتِ علمی فرهنگی (مطمئن نیستم اسم ناشر همین بود)، روی مقوایی نصب شده بر دیوار ساعت حضور مهمانها رو نوشته بود. که البته در بدترین جای ممکن نصب شده بود و من کاملاً شانسی چشمم بهش خورد. اول یک دور کامل از همهی مسئولین غرفه سوال کردم که برنامه سر وقت...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 اردیبهشتماه سال 1385 00:22
در مورد نمایشگاه میخواستم مطبلی رو بگم در بابِ اینکه هرچقدر هم ناشرها ضعیف کار کرده باشند یا محیط مناسب نباشه بازهم هم نمایشگاهِ کتاب فرصتِ مغتنمیایه، که دیدم پیام یزدانجو این رو خیلی روشنتر بیان کرده: نمایشگاه امسال انگار آنقدرها هم نویدبخش نیست – کتاب چندانی در نیامده و تبلیغات آنچنانی هم نشده؛ با این...
-
اسمال آقا در نیویورک
جمعه 15 اردیبهشتماه سال 1385 23:23
از بین مهمانسراهای جهانگردی که رفتم، مهمانسرای بسطام هم سرویس خوبی میده و هم در محل باصفایی قرار داره. نکتهی جالب آقای مسئول پذیرش بود که با حفظ سمتِ مسئول پذیرش، در نقش گارسون ِ رستوران، پیشخدمت، حسابدار ِ رستوران، آشپز و مدیریت داخلی هم بود! فکر کنم مدیریت یک تعدیل نیروی انسانی اساسی اونجا اعمال کرده. هوای...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1385 01:12
از وقتی یادم میاد نمایشگاه کتاب جزو هیجانانگیزترین اتفاقاتِ زندگیم بوده. در سالهای راهنمایی و دبیرستان که همیشهی خدا زمان برگزاری نمایشگاه همزمان بود با درس و امتحان و این چیزها و نمیشد به تهران سفر کرد. در اولین اردیبهشتی که از مدرسه لعنتی راحت شدم تونستم به نمایشگاه برم و چه کیفی داشت. درست مثل گاوی که تمام عمرش...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1385 03:22
رتبه: 644 آخرین رتبه مجاز: 74 قصدم از کنکور اصلاً قبول شدن نبود. تنها بهانهای بود تا کسی بهم گیر نده و من کماکان به گشاد بازیهام ادامه بدم. این بهانه تموم شد. هفتهی دیگه هم کنکور آزاد و تموم شدن تاریخ مصرف بهانهی بعدی. بهانهی بعدی چی میتونه باشه؟ وضعیت سربازی و لنگ در هوا بودن؟ بد نیست. ولی باید به فکر یه بهترش...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1385 01:15
خب، این هم از آهنگِ این هفته. حالا که آهنگ عوض کردم کمی هم از حواشی آهنگ بنویسم. هوم؟ فقط قبل از نوشتن اصل مطلب بگم که اون صدای شلیک و سکوت قبلش بدجوری آدمو میگیره. اولین بار که آهنگ رو شنیدم هدفون روی گوشم بود و زیادی صدا هم در حداکثر و در حال و هوای آهنگ بودم که ...بوم! واقعاً جا خوردم و برای چند ثانیه مغزم هنگ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1385 02:56
از وبلاگِ ژرف رسیدم به این سایت . قسمتِ بالای سایت نوشته شده "what do you want to do with your life" و ملت جوابها یا همون ایدههاشون رو در یک جمله یا حتی یک کلمه نوشتن. چیزهای خیلی جالبی میشه پیدا کرد، اما وسط اون همه سر و صدا این یکی خدا است: Kiss in the rain!
-
ای لویی گهرمان امشبو اینجا بمان (با لهجه ترکی)
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1385 01:14
مایلم اعلام کنم، سفر به انتهای شب در رقابتی نفسگیر و تنگاتنگ با سالهای سگی توانست از ویترین فروشگاه کتابِ جهاد دانشگاهی بیرون بیاد و به صف کتابهای بیوه (نخونده)ی من بپیوندد! لویی جان خوش آمدی.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1385 01:12
گیر دادن هم لذت خاصی داره. البته اگر بخوای صدتا دلیل و برهان بیاری که آقا به این دلیل و این دلیل من با نظرات این آقا مخالفام لذتش از دست میره. اصلاً بعضی مقولات هست دلیلبردار نیست. مثلاً این آقای کلوپی محل ما یه جور خاصیه. با آب و تاب حرف میزنه و روی هرکلمهاش دقت میکنه و چشمانش برق ِ آزاردهندهای داره. نمیتونم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1385 02:52
چرا اِنقدر جواد زیاد شده؟ چرا همه جواد شدند؟ آدمها همه شبیهِ همدیگه شدند. لازم نیست با همه حرف بزنی تا جامعهت رو بشناسی، فقط یکی رو انتخاب کن و رفتارش رو ببین، همین کافیه. شکل ظاهری دخترها عین همدیگه شده. همشون در یک دایره محدود ِ به کلمههایی خاص زندگی میکنند. پسرها همه تبدیل شدند به سوپرمن. همشون فوق تخصص سکس...