-
قبل از غروب
دوشنبه 18 مهرماه سال 1384 02:49
قبل از غروب هم رفت تو لیست فیلم های مورد علاقه ام. یک فیلم عاشقانه بدون اشک و آه و ناله . و البته بدون اشاره مستقیم به عشق. مربم پیشنهاد دیدنش رو بهم داد ولی هنوز خودش ندیده!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 مهرماه سال 1384 02:30
۱. همون طور که واضح و مبرهن ِ، من به قولم عمل نکردم و به آقا سبیلوئه سر زدم. اونم دوبار! و سه تا کتاب خوب گرفتم: "چرا ادبیات" از دوتا موجود دوست داشتنی (یوسا و کوثری)، "نیمه غایب" سناپور که به یکی داده بودم و خورده شده بود و "روزی روزگاری دیروز" که مجموعه داستانِ از مجله نیویورکر. ۲. این خانه ادریسیها رو نمیدونم چرا...
-
شرق
جمعه 15 مهرماه سال 1384 16:24
مصاحبه سیمین دانشور در حد خوندن خاطرات یک آدم معروف جالب بود. نه بیشتر. فکر نمیکنم هدف تحریریه ادبی شرق و یزدانی خرم اینجور مصاحبه بود اما به نظرم مصاحبه کننده زیادی تحت تاثیر شخصیت دانشور قرار گرفته بود و رسماً میدون رو برای دانشور خالی کرده بود. خوبیاش این بود که اینجوری بیشتر میتونستی با شخصیت خود نویسنده آشنا...
-
بی عنوان
پنجشنبه 14 مهرماه سال 1384 03:19
۱. نمیدونم چی باید بنویسم. حرف زیاده ولی چیزی اینجا نمییاد. برگشتم بیرجند - شهر دانشجوئیم، احتمالاً برای ترم آخر. با دوتا از همخونهائیهای سابقم زندگی میکنم. الان جفتشون خوابن و همه جا اساسی تاریکِ. آخه از در ورودی باید هشت تا پله رو بشماری بیای پایین تا برسی اینجا. سهم اینجا از روشنایی بیرون فقط یک پنجره با عرض...
-
نقطه سرخط
دوشنبه 4 مهرماه سال 1384 04:11
همه جا ساکت و تاریکِ. همه خوابن. گاهی از پنجره صدای رد شدن ماشینی میاد و قاطی آهنگ فهرست شیندلر میشه. دارم احساسش میکنم. یواش یواش دارم عوض میشم. یه مرحله دیگه از زندگیم که هیچی ازش نمیدونم. بیشتر به سقوط شبیهه تا رشد یا پیشرفت. تا وقتی ثبات ندارم دوست ندارم اینجا بنویسم، چرند بنویسم. هر وقت تونستم - ثابت شدم -...
-
مچکرم گوگل
یکشنبه 3 مهرماه سال 1384 02:23
هی این گوگل داره دیوونم میکنه! فکرشو بکن می تونی هرجا را بخوای نگاه کنی. آی آدمها یکی از بالا داره نگاتون می کنه.
-
روزمرگی ها
شنبه 2 مهرماه سال 1384 16:29
۱. بالاخره این کوه سرگردان - جلد سوم سه گانه سیمین دانشور هم قراره چاپ بشه . امیدوارم این قراره مثل بقیه قرارها نباشه. ۲. از مجلس چند شب پیش چند شاخه گل مریمش به من رسیده. یه دونه اشو گذاشتم بین گوشی و تلفن تا بوی مریم بگیره. ولی چه فایده که هیچ کس تلفن نمی زنه!
-
برای مریم (۵)
پنجشنبه 31 شهریورماه سال 1384 17:01
بانویی با سگ کوچولویش - چخوف - سژور استپانیان ************************************ ... ساعتی به تبادل نظر نشستند تا مگر خویشتن را از وضعی که داشتند برهانند. دیگر نمیخواستند مجبور باشند رابطهشان را کتمان کنند و به دروغ و نیرنگ متوسل شوند و به حکم اجبار در دو شهر دور از هم زندگی کنند و ماهها از دیدار همدیگر محروم...
-
راننده تاکسی
چهارشنبه 30 شهریورماه سال 1384 13:27
من عاشق این عکسم.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 شهریورماه سال 1384 00:49
دانشور خوانی(!) تقریباً تمام شد. "شهری چون بهشت" هم مجموعه داستان خوبی بود، بعضی از د استان ها خیلی قوی و تاثیرگذار و بعضی عادی بودن. اما خبری از کار ضعیف نبود. از عباس معروفی جایی خوندم که نویسنده نباید بزنه وسط هدف، این کار را خواننده باید انجام بدهد. داستان های دانشور دقیقاً همین معناست. قدم آخر درک داستان را...
-
ماهی ها عاشق می شوند
سهشنبه 29 شهریورماه سال 1384 03:33
وقتی تنهایی میروی سینما دیگه نمیتونی به همراهت بگی اینجا چی گفت؟ یااینجا منظورش چی بود؟ یا عجب منظره ای یا چقدر بد بازی می کنند یا دست کم یک لبخند تحویلش بدهی. کلاً نصف لذت سینما شاید از دست بره. ولی آخه هر چی هم باشه از ندیدنش که بهتره. نه؟ "ماهی ها عاشق می شوند" فیلم آروم و خوبی بود. و البته عاشقانه. مثلِ شب های...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 شهریورماه سال 1384 03:10
سو و شون رو خوندم و بلافاصله رفتم سراغ "جدال نقش با نقاش در آثار دانشور" نوشته هوشنگ گلشیری. که شامل نقدی بر سو و شون و یک مصاحبه پر و پیمون با سیمین دانشوره. مطلبی که از نقد کتاب گرفتم - و نه از خود رمان - اشاره ای بود که به ایهامی بودن رمان کرده بود. این که اون خونه و باغ داستان اشاره ایست به کل کشور و بقیه اجزا...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 شهریورماه سال 1384 03:07
این روزها نوشتنم نمیاد. گاهی هم که دو سه خطی برای ثبت در تاریخ! می نویسم، بلاگ اسکای باز نمیشه. دو سه تا نویسنده ایرانی بودن که همیشه از نخوندن داستان هاشون عذاب وجدان داشتم. یکیشون سیمین دانشور بود. دیروز مجموعه "به کی سلام کنم" رو خوندم و حالا هم دوباره سووشون رو دارم می خونم. این بار با دقت و حوصله بیشتر. خوشبختانه...
-
تاکسی نوشت
سهشنبه 22 شهریورماه سال 1384 03:23
تاکسی نوشت ها رو یک ضرب خوندم، البته اکثرش رو قبلا خونده بودم ولی اینجوری کنار هم و روی کاغذ خیلی فرق داشت. چند تا چیز به ذهنم میرسه. اولاً تاکسی نوشت ها رو نباید مجموعه داستان دونست. در عین حال، فکر نمی کنم بشه بهش رمان یا داستان بلند گفت. دوماً وقتی تاکسی نوشت ها رو تک تک در وبلاگ آقای غیاثی میخوندم، نقش خود نویسنده...
-
برای مریم (۴)
دوشنبه 21 شهریورماه سال 1384 12:58
خداحافظ گاری کوپر - رومن گاری - سروش حبیبی ********************************* - کجا لنی؟ - آنجا، میدانی، همانجا، خیلی دور. شاید یک چیز مطمئن وجود داشته باشد. باید یک جایی باشد که بشود به چیزی اطمینان کرد. جس... جس گریه می کرد و در پرتو مهتاب، سر نورانی لنی را در آغوش می فشرد. - حتما هست لنی. حتما هست. ولی خیلی مانده تا...
-
مرشد و مارگریتا
شنبه 19 شهریورماه سال 1384 14:35
بعد از خوندن مرشد و مارگریتا یه چیزی به ذهنم رسید: چرا تا به حال هیچ داستانی که قهرمانش یکی از شخصیت های دست اول اسلام باشه - نوشته نشده؟ البته منظورم داستان با دید انسانیه، نه دید ماوراطبیعی. از بچگی چشم و گوشمون پر شده از توصیف آدمهایی که از وقت تولد، یقین داشتن به وجود خدا. بدون هیچ اشتباه، شک یا هر مشخصه انسانی....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1384 16:03
با اینکه این همه وقتِ که میرم و میام، ولی بازم لحظه رفتن سختِ و برگشتنش خوشایند. جالبِ که موقع رفتن همیشه شبِ و اغلب سرده و سرماش تو وجودتو میلرزونه و انواع افکار احمقانه رو به ذهنت میاره. ولی وقت برگشتن صبح زوده که خورشید تازه می خواد در بیاد و هوا تازه است و خیابون ها خالیه و گاهی هم یکی داره خیابون هارو جارو میکشه...
-
استعداد آقای ریپلی
دوشنبه 14 شهریورماه سال 1384 03:06
من استعداد عجیبی در فهمیدن بقیه دارم، اما لعنتی در مورد خودم اصلا کار نمیکنه.
-
دو تا فیلم خوب
شنبه 12 شهریورماه سال 1384 03:08
اگر اشتباه نکنم پارسال بازمانده روز رو خوندم. نوشته کازوئیشی گورو و ترجمه واقعا جالب دریابندری. کتاب خوبی بود و تا اونجا که یادم میاد پایان و کلا موضوعش خیلی روم تاثیر گذاشت. امشب فیلمش رو دیدم و فکر کنم اولین فیلمی بود که به اندازه خوندن کتابش ، از تماشاش لذت بردم. بخشی اش به خاطر بازی آنتونی هاپکینز بود و بخشی هم...
-
یه فیلم خوب
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1384 01:06
ممنتو (memento) از اون دست فیلم هایی که خیلی از دیدنشون لذت می برم.* داستان متفاوت و جذاب (مردی که حافظه کوتاه مدتش رو از دست داده)، پرداخت و تدوین متفاوت** ، میزانسن های فوق العاده و پر از جزئیات. من به این نوع فیلم ها می گم "فیلم های حافظه ای" یعنی از دقیقه اول باید تمام جزئیات رو به خاطر بسپاری. بالاخره یه جایی به...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 شهریورماه سال 1384 01:00
کار میکنه؟ خوشگل شد نه؟ کم کم کامل تر می شه. چی کم داره دیگه؟
-
آشتی کنون
جمعه 4 شهریورماه سال 1384 22:56
با گلشیری آشتی کردم! "خانه روشنان" داستان فوق العاده ای بود. قبل از هر چیزی لذت خوندن شازده احتجاب رو به یادم آورد. وبعد هم تعبیر جدا نبودن فرم از معنا. اینجا دیگه اصلا نه فرمی وجود داشت نه معنایی جدا از اون. همه چی فقط یک کل مشترک بود. تجربه محشری بود.
-
برای مریم (۳)
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1384 23:36
راننده تاکسی. پل شریدر. مجموعه صد فیلمنامه. ********************************* خیابان پنجم. همان روز. دوربین با انبوهی از جمعیت منهتن حرکت می کند تا وقتی که پیاده رو ها از آدم هایی که هر یک به سوی مقصد خویش می روند خالی شود. صدای تراویس ... اولین بار توی ستاد انتخاباتی پالن تاین که نبش برادوی و خیابون پنجاه و هشتمه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1384 02:25
یک کتاب رو تو پست پایین جا انداختم، عمداً. عاقبت کار نوشته کینگزلی ایمنس با ترجمه امید نیک فرجام. البته واقعا حیف پول و وقت که بابت این کتاب صرف بشه. اصلا برای این کتاب این پست رو ننوشتم .فقط اتفاقی که تو کتابفروشی حین خریدن این کتاب افتاد جالب بود. یه آقای مسنی اونجا بود که به مشتری ها کمک می کرد تا کتابهاشون رو...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 شهریورماه سال 1384 17:40
امروز به یک نتیجه مهم رسیدم. تو دستشویی داشتم زور میزدم و فکر می کردم که به بقیه چه ربطی داره که من چی میخونم؟ بعد به یک نتیجه رسیدم. البته غیر از اون نتیجه وبلاگ ننوشتن. این که میتونم بفهمم فلان کتاب رو کی خوندم یا اون موقع راجع بهش چی فکر کردم. مثل یک تقویم. اگر قصدم اینه پس چرا مثل بچه آدم اینارو تو یه دفتر نمی...
-
برای مریم (۲)
شنبه 29 مردادماه سال 1384 22:16
اون نوشته قبلی از رمان اسفار کاتبان بود و این یکی از شبهای تماشا و گلهای زرد - نوشته جمال میر صادقی. ***************************** روی شنهای خیس ساحل به پشت خوابیده بود و به آسمان آبی آبی چشم دوخته بود. دریا، زیر پایش آرام می غرید. گفت: -اگر فردا بیفتم بمیرم، هیچ باکیم نیست، به هر چه می خواسته ام رسیده ام. پری ساکت...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 مردادماه سال 1384 12:25
ای کاش که جای آرمیدن بودی یا این ره دور را رسیدن بودی کاش از پی صد هزار سال از دل خاک چون سبزه امید بر دمیدن بودی
-
Bohemian Rhapsody
جمعه 28 مردادماه سال 1384 02:27
Mama, I just killed a man, Put a gun against his head, Pulled my trigger, now he's dead, Mama,life had just begun, But now I've gone and thrown it all away- Mama, oooo didn't mean to make you cry- if I'm not back again this time tomorrow- Carry on,carry on, as if nothing really matters- Too late,my time has come,...
-
برای مریم
چهارشنبه 26 مردادماه سال 1384 14:22
خیلی دوست دارم وبلاگم گرم باشه و خودمونی. پر از جزئیات بی اهمیت زندگیم. اما نمیشه. واقعیتش اینه که بهترین و واقعی ترین تصویرها و خاطراتم از کتاب هاست، از داستانا، نه از واقعیت خودم. واقعیت من همین هاست. یکی از همین تصاویر رو میذارم اینجا، دوستش دارم. روی گل میز، سبدی میوه بود. انگورهای شفاف و انارها و سیب های سرخ. سیب...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 مردادماه سال 1384 00:53
حالم داره از کثافتی مثل خودم به هم می خوره. چرا اینو باید اینجا بگم؟