-
موریانه
چهارشنبه 19 بهمنماه سال 1384 00:02
روزها سنگین و کند میگذره، جون آدمو به لب میرسونه تا شب بشه، تا یک روز بگذره، تا یک هفته بگذره، تا عید بشه، سال تموم شه. یکی نیست بگه مگه قرار ِ بعدِ عید چی بشه؟ بازم همین آش و همین کاسه. امشب همینطور که پیاده میرفتم شمردم: از هر پنج تا ماشین یکی "یاحسینی"، "یا ابوالفضلی" یا چیزی مشابه این نوشته بود روی شیشه عقب یا...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 بهمنماه سال 1384 15:35
من تقریبن در همهی موارد اینجوری فکر میکنم: احمق را موافق حماقتش جواب مده مبادا تو نیز مانند او بشوی. احمق را موافق حماقتش جواب بده مبادا خویشتن را حکیم بشمار(ی).
-
باز هم خوان رولفو
پنجشنبه 13 بهمنماه سال 1384 20:49
یک زمانی ایشون پیشنهاد خوندن کتابهای رولفو و به خصوص "دشت مشوش" را به من کرد. که خوب نتونستم کتابها را پیدا کنم، تا جفت کتابها تجدید چاپ شد و از پدروپارامو که براتون نوشتم، اما حالا از"دشت سوزان". کتاب را نشر ققنوس چاپ کرده و اسم مترجم برای من آشنا نیست (فرشته مولوی) چاپ اول کتاب 1369 بوده و دیگه این که این یک...
-
لذت نصفه شبی
چهارشنبه 12 بهمنماه سال 1384 01:53
قصد نوشتن نداشتم اما حیفم آمد این شعر و لینک را نذارم. ؛خم شده روی پیشخان قراضهی باری ارزان تا چیزی بفهمد از این جهان دود سیگار گوشهی لبش را دوست دارد که میرود لا به لای خیالهایی که کنار قراضه نشستهاند جاز را دوست دارد صحنهی آخر فیلمها را دوست دارد زنهای اول شب را دوست دارد مردی که خم شده روی پیشخان دیروز تا...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 بهمنماه سال 1384 00:19
ایکاروس بودن سخته ولی حقیقته. با بالهایی که نیمهی دیگهام بهم داده بود تا نزدیکای خورشید رفتم. ولی همیشه نمیشه نزدیک خورشید موند. حالا زمان سقوطِ. شاید بعدها هم تونستم خورشید رو از این فاصله ببینم، ولی خاطره این اولین بار محال ِ یادم بره.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 دیماه سال 1384 14:38
مرد {با صدای بلند} هیچکی اینجا نیست. میشنوین؟ تو این خونه هیچکی نیست.لعنتیها مگه نمیبینین؟ مردم آزارها. {آهسته} بگو، بهشون بگو که آدمای مردم آزاری هستن. زن {با صدای بلند} مردم آزارها. {مرد زن را به طرف رختخواب میکشاند. در را میکوبند.} صدای پشت در آقای پایلول... مرد {با صدای بلند} اینجا هیچکی نیست، هیچکی {آهسته}...
-
کسی به سرهنگ نامه نمی نویسد
سهشنبه 27 دیماه سال 1384 15:13
بعضی از نویسندههای نسبتن قدیمی ایرانی هستند که الان فراموش شدهاند. اینطرف اونطرف اسمی ازشون نمیبینیم، نقدی، مقالهای، یادی، هیچی. بعضیهاشون کتابهای به شدت درخشانی دارن که حیفِ تو کتابخونهها خاک بخورن. یکی از این نویسندهها جمال میرصادقیِ. نویسندهی پرکار سالهای قبل از انقلاب که البته بعد از انقلاب هم کتاب...
-
چندتا بچه باحال
سهشنبه 27 دیماه سال 1384 01:32
سیاه مثل مرگ . خیلی وقت بود که میخواستم بهش لینک بدم اما یادم میرفت و جاش نبود و از این چیزا. تا امروز دیدم پست آخرش رو گذاشته. سیلوان . حکایت اینم مثلِ قبلیه. فقط این وبلاگ و وبلاگ سابقش را خیلی وقته که میخونم. شاید خوشتون نیاد ولی من که با نوشتههاش خیلی حال میکنم. میان دو خط حروف سربی . با وبلاگ ایشون هم جدیدن...
-
سرزمین های برفی
دوشنبه 26 دیماه سال 1384 01:18
خب، من دوباره اینجام! و کم کم باید خودم را عادت بدم به مرتب یادداشت کردن و بَکاسپیس زدن و باز دوباره یادداشت کردن و دوباره بَکاسپیس زدن تا بعد از عبور از هزار مرحله و هزار جور فیلتر دوتا جمله شکسته بسته تحویل وبلاگم بدم و خودم مثل زنهای بعد از وضع حمل، با صورت عرق کرده، بنشینم و با رضایت به زیر و بالای بچهام نگاه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 آذرماه سال 1384 02:02
گاهی فکر میکنم زندگی مثل داستانهاییِ که در حین خوندنش متوجه میشی موضوع اصلی چیزِی غیر از اونیِ که فکر می کردی. تازه آخر داستان هم شک داشته باشی که درست فهمیدی یا نه. من (علی) تا مدتی اینجا نمینویسم. گاهی با هر کامنتی که پای مطلب بود کلی انرژی می گرفتم، گاهی هم با نظر(0) انرژی منفی. ممنونم از اینکه در همین مدت هم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 آذرماه سال 1384 16:14
"نمیخواهی به ما ملحق شوی؟" سوالی بود که اخیراً آشنایی از من کرد، وقتی پس از نیمه شبی مرا در کافهای دید که دیگر تقریباً خالی شده بود. من گفتم " نه نمیخواهم." کافکا
-
s.o.s
چهارشنبه 9 آذرماه سال 1384 13:50
کسی میدونه چهجوری میتونم سالِ اولِ مجلهی کارنامه رو گیر بیارم؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 آذرماه سال 1384 14:34
توروخدا ببینین پشت جلد "فرانی و زویی" چی نوشته: ... مملو از اندیشه هایی ژرف است دربارهی مسائلی همچون عرفان و تامل، تلاش دانشپژوهان در اندوختن گنجینههای آکادمیک به جای پول(؟!)، شجاعت هیچ کس نبودن(؟؟!) و خودپرستی اذعان شده(جان؟). پ.ن: تزاد باز هم می نویسه. اگر سرورتون فیلترش کرده از این پروکسی استفاده کنید: ip:...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 آذرماه سال 1384 03:04
چند روز ِ دارم فکر میکنم چی می تونم اینجا بنویسم. کم کتاب می خونم در نتیجه کتابی که جذبم کنه و سر ذوقم بیاره که ازش بنویسم، نخوندم. اصولن چند وقتیه زندگی فرهنگیم تعطیل شده. یه جورایی خوبِ. افسردگی خونم میزنه بالا و کفه ترازو به طرف بی خیالیِ عظیم، این شاه کلیدی که به همهی درهای شش قفله میخوره، سنگین میشه....
-
خوان رولفو
سهشنبه 24 آبانماه سال 1384 00:20
مجموعهای کتاب را نشر آفرینگان چاپ میکرد و میکنه به اسم شاهکارهای کوتاه. تمام داستانها از نویسندگان خارجی هستن و مترجم هم احمد گلشیری ِ. کتابها شامل "زندگی من ِ" چخوف، "از عشق و دیگر اهریمنانِ" مارکز، "چه کسی پالومینو مولرو را کشتِ" یوسا، "ناپدید شدگان" و "نفرین ابدی بر خوانندهی این برگها" نوشتهی مانوئل پوییگ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 آبانماه سال 1384 03:16
احمدینژاد قراره فردا اینجا بیاد. در و دیوار شهر پر شده از تبلیغهای روشهای خدمتگذاری به مردم، دولت خدمتگذار، اسلام ناب محمدی، رجایی، حماسه مردمی، میعاد با رییس جمهور و از این چیزها. عصری که از کلاس برمیگشتم دوتا کارگر داشتن جدولهای بلوار را رنگ میزدن، بلواری که منتهی میشه به دانشگاه. در دانشگاه هم مشغول نما...
-
سال های دور از خانه
شنبه 14 آبانماه سال 1384 00:54
این بلاگ اسکای یهو انقلاب کرده. قالب من رو هم که پرونده. نمیدونم چرا همه چی رو زده پاک کرده و مثل بچه آدم انتقال نداده. امکانات که به نظر بیشتر شده تا استفاده کنم ببینم چطوره. پ.ن: بعد از کلی سر و کله زدن با این بلاگ اسکای زبون نفهم - قالبم رو برگردوندم و تغییرات رو هم اعمال کردم. واقعن احساس شرمندگی می کنم که چند...
-
خمیر بازی
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1384 00:44
بعضی از رفتارها، عکسالعملها یا صحنهها را در طی روز میبینم که برایِ من یه جور مواد خام ادبیان. اگر قرار بود یه روزی داستاننویس بشم، حتمن ازشون استفاده میکردم. اما همونطور که به سرعت اتفاق میافتن به سرعت هم از یادم میرن. در اینجور مواقع اکثرن یاد اون قهرمان قلههای(؟) کلیمانجارو میافتم. که در لحظات مرگ به یاد...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 آبانماه سال 1384 02:05
نظریه سوراخ کرم رو شنیدین؟ خوب این نظریه میگه وقتی که فضا زمان اِنقدر کِش بیاد که دوتا از بازوهای این فضا در یه محلی خیلی نزدیک به هم قرار بگیرند میتونه یه سوراخی از این بازو به اون بازو تشکیل بشه. فایدهاش هم اینه که اگر بتونی از این سوراخ عبور کنی تونستی از یک فضا زمان به یک فضا زمانِ مثلن دومیلیون سال بعد یا قبل...
-
هری پاتر و مارکوپولو و باقی قضایا
شنبه 7 آبانماه سال 1384 17:50
۱. آرامش فکری ندارم: نمیتونم کتاب بخونم. آخرین کتابی که خوندم "هتل مارکوپولو" نوشته خسرو دوامی بود که بعضی داستانها واقعن عالی بودن. کاملن بالاتر از سطح داستان نویسهای داخلی، مثل داستان هتل مارکوپولو. و بعضیها را هم من نفهمیدم، مثل شاهد. باید دوباره و سه باره کتاب را خوند. ۲. هری پاتر تازه زیاد به دلم ننشست. فکر...
-
عذاب وجدان
دوشنبه 2 آبانماه سال 1384 23:56
"تمام دفترچه یادداشتهایم را به فرانچسکو دادهام و او دارد با دقت و با قیافهای جدی آنها را می خواند. به قدری عصبی شدهام که می ترسم طاقتم طاق شود. مرتکب اشتباه بزرگی شدم. ما نمیتوانیم یادداشتهای خود رابه دست کسی بدهیم تا آن را بخواند. چون بعداً، از آن شخص متنفر می شویم. او به تمام احساسات ما، بد و خوب ما وارد می...
-
مسخ
شنبه 30 مهرماه سال 1384 01:05
پسر در را باز کرد. داخل خانه شد. خانه سرد بود. روی مبل راحتی نشست و کنترل را برداشت. تلویزیون روشن شد و پسر خیره شد به اون. فکر کرد چقدر این برنامه چرنده. فکر کرد بلند بشه زنگ بزنه به یکی. فکر کرد بلند بشه چیزی بخوره. فکر کرد می تونه کتاب تازشو بخونه. فکر کرد می تونه بخوابه. تصویرِ ِ تلویزیون برفکی شد. پسر تکون نخورد...
-
ادریسی ها
پنجشنبه 28 مهرماه سال 1384 21:11
و بالاخره خانه ادریسی ها تمام شد. "بهتر است به واقعیت نزدیک نشویم، تهِ چیزها را نبینیم. در بچگی برایم عروسکی خریدند، موهای بور لوله لوله داشت، چشمهای فیروزهای، به قشنگی رویا بود، با فشردن پهلوها میخندید و گریه میکرد، میگذاشتمش روی طاقچه، از دور نگاهش میکردم، تا روزی شیطان به جلدم رفت و با کارد شکم عروسکم را جر...
-
مرثیه ای بر یک رویا
چهارشنبه 27 مهرماه سال 1384 02:31
اول این رو بخونید: ( از مصاحبه با احمدرضا احمدی ) •به نظر شما آثار تئوریک در حوزه ادبیات چقدر به شاعر و نویسنده در ارائه کار بهتر کمک مى کند؟ من اصلاً به این مسئله قائل نیستم و آن را قبول ندارم. تمام آدم هایى که کار هنرى در ایران کردند، الزاماً به مباحث تئوریک اتکا نداشتند... با تئورى مى شود حرف هاى مهم زد و مصاحبه...
-
امشب
دوشنبه 25 مهرماه سال 1384 02:14
یکی از هم خونه ایها مشغول فوتبال و یکی دیگه هم چند متر این طرف تر داره زور می زنه بخوابه. آخه فردا صبح کلاس داره. منم که مثل همیشه اینجام و دارم " no body home " رو گوش می کنم. گذاشتمش اون پایین. زیر آرشیو. می تونی همراه من بخونی. اینجارو باید یواش و با احساس بخونی: got a little black book with my poems in. Got a bag,...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 مهرماه سال 1384 01:34
گرم یاد آوری یا نه من از یادت نمی کاهم تو را من چشم در راهم!
-
نیمه غایب
شنبه 23 مهرماه سال 1384 20:13
دوباره خونیِ " نیمه غایب " خیلی عالی بود. خیلی چیزها یاد گرفتم و خیلی لذت بردم. شبها یواش یواش میخوندمش که دیرتر تموم بشه. البته وقتِ دیگهای هم نمیشد خوند. اینجا شبها وقتی همه خوابن ساکتِ و میشه تمرکز کرد.هر شب یک فصل رو میخوندم و فردای اون شب ذهنم با شخصیت اول اون فصل درگیر بود. مثل زمانی که جنایت مکافات رو...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 مهرماه سال 1384 01:31
...And if I show you my dark side Will you still hold me tonight? And if I open my heart to you And show you my weak side What would you do? Would you sell your story to Rolling Stone? Would you take the children away And leave me alone? And smile in reassurance As you whisper down the phone? Would you send me...
-
اسفار کاتبان
پنجشنبه 21 مهرماه سال 1384 02:17
ببینین یوسا چی میگه: اما قدرشناسی من به خاطر این تسهیلات فوقالعاده، به معنای اعتقاد به این ادعا نیست که خواندن بر صفحهی کامپیوتر میتواند جانشین مطالعه کامپیوتر شود. من نمیتوانم بپذیرم که عمل مطالعه آنگاه که نه در پی مقصودی عملی است و نه در طلب اطلاعات و برقراری ارتباطی فوری، میتواند بر صفحهی کامپیوتر آن رویاها و...
-
شهر خدا
سهشنبه 19 مهرماه سال 1384 01:13
اینجا، خونهی ما، به معنای دقیق کلمه، آخر شهر ِ. اگر سمت راستتو نگاه کنی تهِ بلوار رو میبینی و بعد هم حجم تاریکی پشتش. اگر سرتو به چپ بچرخونی، چراغهای روشنِ شهر رو میبینی. شبها که خیلی حوصلهمون سر رفته میریم بیرون میشینیم. روی پله های فلزی مغازهی بالای خونه. گاهی بقیه بچهها هم از طبقههای بالا میان و چای...