باز هم خوان رولفو

عکاس: خوان رولفویک زمانی ایشون پیشنهاد خوندن کتاب‌های رولفو و به خصوص "دشت مشوش" را به من کرد. که خوب نتونستم کتاب‌ها را پیدا کنم، تا جفت کتاب‌ها تجدید چاپ شد و از پدروپارامو که براتون نوشتم، اما حالا از"دشت سوزان". کتاب را نشر ققنوس چاپ کرده و اسم مترجم برای من آشنا نیست (فرشته مولوی) چاپ اول کتاب 1369 بوده و دیگه این که این یک مجموعه داستان ِ و نه رمان. البته من خیلی بیشتر از رمان پدروپارامو ازش لذت بردم. هرچی به آخر کتاب نزدیک تر می‌شدم درجه هیجان زدگیم بیشتر می‌شد. می‌تونم به جرئت بگم این کتاب شبیه هیچ کتاب دیگه‌ای نیست و مشابه‌اش را تا به حال نخوندین. تقریبن همه‌ی داستان‌ها ساخت مدرنی دارند و در شروع هر داستان نمی‌دونین که قراره توی چه جور کشمکشی قرار بگیرید. شروع هر داستان تقریبن وسط یک ماجرا(ی برای شما بیگانه) است و در پایان هم خبری از ضربه یا گره گشایی و این چیزها نیست. که شاید دلیلش این باشه که خود موضوع به قدری تاثیرگذار و گیج کننده (به معنی گیجی شیرین سیگار ِ بعد از یک هفته ترک)است که دیگه اصلن احتیاجی به این نوع پایان بندی نیست.
یک نکته جالب اینه که شخصیت داستان‌ها از حد روستایی مکزیکی بالاتر نمیاد و در داستان هم خبری از جرواجر کردن روح شخصیت‌ها ( به سبک پیر و پاتال‌های روسی) نیست. ولی نهانی‌ترین و اصلی‌ترین و شاید همیشگی‌ترین خصلت‌های یک انسان را می‌تونید ببینید یا کشف کنید. البته این را هم بگم که کتاب فوق‌العاده تلخ و سیاهه.     
می‌تونم رولفو را مجسم کنم که داره برای بار هزارم ذهنشو به گا می‌ده تا یک داستان سه صفحه‌ای رو به سرانجام برسونه. طولانیترین داستان 12 صفحه است اما بی‌اغراق بعضی از داستان‌ها به اندازه‌ی یک رمان تاثیرگذاره و معلومه که چه دست توانایی اون را نوشته.
اگر یک وقت این کتاب را دیدید اول ورقی بزنید اگر خوشتون آمد بخرید، آخه سلیقه من خیلی هچل هفتِ. اینو گفتم بعدن فحشم ندید.

+{دشت سوزان}

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد